داستان ازدواج عشق
درباره وبلاگ


به کلوپ عشق خوش آمدید...... Id:>> djaligtor_project@yahoo.com ♥♥♥ http://2thLoveClub.Blogfa.com ♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥●•٠·˙♥♥♥ مــن کیـــَم؟؟؟ کسـی میـدونـه؟؟؟ مــن همون دیـوونـه ایـَم که هیچ وقـت عـوض نمیشـه... همـونـی که همـه باهـاش خوشـحالن امـا کسـی باهـاش نمـی مـونـه... همـونی که هـِق هـِق همـه رو به جـون و دل گــوش میده امـاخـودش بُغضـاش رو زیر بالـش میـترکـونـه... همـونـی که همه فک میکنن سخته...سنگه اما با هر تلنگر میشـکنـه.. همـونـی که مواظـبه کسـی ناراحـت نشـه اما همـه ناراحتـش میـکنن... همـونـی که تکـیه گاه خوبیه اما واسش تکیـه گاهـی نیست..جـــز خُــــداش.. همونی که کـُـلی حرف داره اماهمیشه ســـاکــته... آره مـــن همــونــم !
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 225
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 236
بازدید ماه : 225
بازدید کل : 223703
تعداد مطالب : 278
تعداد نظرات : 248
تعداد آنلاین : 1

Flag Counter


Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

کلوپ عشق
شعر و متن عاشقانه.دلنوشته.داستان عاشقانه.فال و طالع بینی.روانشناسی.دانستنی های روابط عاشقانه.دانلود رمان عاشقانه




با يه دختری آشنا شدم. اون اولا واسم مثل يه دوست خوب بود، يه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم. ولی کم کم خيلی بهش عادت کردم. واسم با ديگران متفاوت بود. عاشقش شدم.عشق اولم بود.نمی دونستم چه جوری بهش بگم .چه جوری نشون بدم که دوستش دارم. روز ها گذشت.من هم هر کاری که می تونستم می کردم که بهش نشون بدم که دوستش دارم. يه روز قلبمو تقديمش کردم٬ قلبمو پس داد.دختر عجيبی بود. اصلا توو خط عشق و عاشقی نبود.همين جور عاشقش موندم.

 يه روز اومد گفت اين دوستمه ،سعيد. يهو يه چيزی قلبمو فشار داد.
بغضمو خوردم و لبخند زدم گفتم:خوشبختم.ديگه چيزی از دلم نمونده بود.اون لبخند از ته دل نبود.فقط ماهيچه های صورتم بودن که به صورت يک لبخند شکل گرفته بودند که باز هم ناراحت نشه.

يه روز درحالی که گريه می کرد به خونم اومد و گفت:با هم جرو بحثمون شده. می تونم پيشت بمونم؟
با اين حال که می دونستم اين قلبمه که باز هم بايد درد بکشه و جيک نزنه٬لبخند زدم و گفتم:بله که می تونی
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم که گريه کنه تا آروم بشه.
چندين ماه گذشت.يه روز بهم زنگ زد و گفت:پنجشنبه هفته ی ديگه عروسيمه. کارت دعوتو کی بيارم خونتون بهت بدم؟
ديگه نمی فهميدم چی ميگه.منگ شده بودم .يهو ديدم داره ميگه: کوشي؟ الوووووو...

گفتم: "اينجام. اينجام. يه لحظه رفتم تو فکر گفت: "تو هميشه وقتی با من حرف می زنی ميری تو فکر؟

گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بيا دعوت نامه رو بده...

اون شب اصلا خوابم نمی برد. خُل شده بودم ياد اون روزهای اول که تازه باهاش آشنا شده بودم افتاده بودم .خلاصه با هزار تا وول خوردن و کلنجار رفتن تونستم يه سه ساعت بخوابم. فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومدخودش بود. بازم سر ساعت! در رو باز کردم به چشماش زل زدم.هنوزم عاشقش بودم. ولی گفت يوهو. کجايی؟ بیا اینم دعوت نامه.پنجشنبه میبینمت.

تا پنجشنبه ٬‌ نمی دونم چه جوری زندگی کردم.همه چيز واسم مثل جهنم بود.نمی تونستم تحمل کنم.به سيگار و مشروب هم عادت نداشتم.دوست داشتم برم بالای يه کوهی و تا دلم می خواد داد بزنم.پنجشنبه کت شلوارم رو پوشيدم.به سالن که رسيدم٬ اونو توو لباس عروس ديدم.چقدر زيبا شده بود.اومد جلو و بهم گفت: خوش اومدی امين. برو يه جا بشين. اميدوارم امشب بهت خوش بگذره.

 دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزديک گوشش و گفتم: نه. اومدم اين کادوی ناقابل رو بدم و برم. تو هميشه توو قلب من هستی. منو يادت نره.گونش رو بوسيدم و گفتم:خداحافظ !
حالا اين من بودم و تنهايی هام که بايد تا ابد باهاش می ساختم..


javahermarket

نظرات شما عزیزان:

atefeh.a
ساعت20:50---15 بهمن 1391
سلام
وب خوبی دارین.به منم سر بزنید
اگه با تبادل لینک هم موافقین بهم بگین
منتظرم


saye
ساعت19:54---15 بهمن 1391
سَـخت بـــود

بــودن در بـــودن هـایـی که ...

"جــُـدایــــی"

پـایــــانِ داسـتـــــان مـیــشــُـد...


ghazale0066
ساعت16:59---15 بهمن 1391
in haghet nabooood vali mishe dige baziye rozegare

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: